..: شیدایی :..

هنر تجلی شیدایی است و شیدایی، هر چه هست در عشق است. مسیحای عشق است که روح شیدایی در پیکر هنر می‌دمد و اگر نباشد این روح، هنر نیز جز جسدی مرده بیش نیست...

هنرمند باید اهل درد باشد و این درد نه تنها سرچشمه زیبایی و صفای هنری بلکه معیار انسانیت است. سیدمرتضی آوینی

و درباره من ...

"نیست از من اثری.. هر چه بگردم.. چه کنم؟

لیک در کوی تو چون نیست شدم.. هست شدم"
__________________________________

مجموعه ای از بازی های گرافیکی ،‌تراوشات ذهنی و
عکس نوشت ها

طبقه بندی موضوعی

نقاره میزنند ...

جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۲۹ ب.ظ


ph:mohammad hasan SaLaVati



" میان مشغله ها گم شده ام ، اما دلم برای هوایت همیشه بیکار است ... "


_______________________________________________


خانه های آن کسانی می خورد در بیشتر
که به سائل می دهند از هر چه بهتر بیشتر

عرض حاجت می کنم آن جا که صاحبخانه اش
پاسخ یک می دهد با ده برابر بیشتر

گاه گاهی که به درگاه کریمی می روم
راه می پویم نه با پا بلکه با سر بیشتر

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسی بن جعفر بیشتر

گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر ، بیشتر

آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش می کند قم را منوّر ، بیشتر

قم ، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد (چِل اختر) بیشتر

قصد این بارِ قصیده از برادر گفتن است
ور نه می گفتم از این معصومه خواهر بیشتر

در مقامش مصرعی می گویم و رد می شوم
لطف باباها ست معمولاً به دختر بشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنت را می کنم این گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب المثل های مرا تغییر داد
هر که بامش بیش برفش، نه! کبوتر بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان تراند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر ، بیشتر

از غلامان شما هم می شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا
چشم در راه تو هستم روز آخر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حساسی ولی
-جان زهرا- چون شنیدم که به مادر بیشتر

دوستت دارم نمی دانم که باور می کنی
راست می گویم به ولله از ابوذر بیشتر

***
بیشتر هایی که گفتم از تو خیلی کمترند...
حسین رستمی


____________________

پ.ن. کلیپی زیبا به مناسب میلاد شرقی ترین شاخه ی طوبی، حضرت رضا علیه السلام.

پ.ن.2 : چند موضوع حال و هوای این روزهایم را بدجوری خط خطی کرده .... + و + و +

عکسی به یادگار از این صحنه ها گرفت...

جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۲۸ ب.ظ

ph:mohammad hasan SaLaVati


" فقط همین رو میدونم ، که هرچی دارم از لطف همین آقاست ... "‌


____________________________________________________

قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره می زنند ... مریضی شفا گرفت

دیدی که سنگ در دل آیینه آب شد
دیدی که آب حاجت آیینه را گرفت

خورشید و آمد و به ضریح تو سجده کرد
اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت

پیغمبری رسید و در این صحن پر ز نور
در هر رواق خلوت غار حرا گرفت

از آن طرف فرشته ای از آسمان رسید
پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت

زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید
تقدیم حق نمود و سپس ارتقا گرفت

چشمی کنار این همه باور نشست و بعد
عکسی به یادگار از این صحنه ها گرفت

دارم قدم قدم به تو نزدیک می شوم
شعرم تمام فاصله ها را فرا گرفت

دارم به سمت پنجره فولاد می روم
جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت


رحمان نوازنی


_______________________________

میلاد حضرت سلطان، شاه خراسان امام علی ابن موسی الرضا رو به همه ی عاشقان حضرتش تبریک می گم...

وقت کوتاه است باشد  برای بعد ... دعایم کنید...

یادداشت های درد جاودانگی

دوشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۲۷ ق.ظ

ph:mohammad hasan SaLaVati


تابلو نقاش را ثروتمند کرد ... شعر شاعر به چند زبان ترجمه شد ... کارگردان جایزه ها را درو کرد ...

 و هنوز سر همان چهارراه واکس می زند کودکی که بهترین سوژه بود....

______________________________


(... برای تمام کودکان روستا و مناطق محروم...که اگرچه خنده روی لب دارند ،
 اما اضطرابی دیگر آنها را فراگرفته ، اضطرابی از آینده و فردایشان که معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظار آنهاست...)





شاید پارکی نباشد تا در آن تاب بازی کنند و سرسره بازی کنند...
اما بطری هایی هست که آن را از چشمه آب می کنند و روی هم می پاشند و همدیگر را خیس می کنند و بلند بلند می خندند...
شاید استخر نباشد آنجا ...
اما جوب پهنی که از چشمه جاری است و تا آخر روستا ادامه دارد ... لذتش از صد پارک آبی بیشتر است...
شاید همه شان دوچرخه ندارند اما یکی از آنها چرا ... همه صف می ایستند و نوبتی سوار همان یک دوچرخه می شوند...
آنها اسکوتر ندارند ،‌موتور چهار چرخ ندارند ، ماشین برقی ندارند...
شاید هم اصلا نیاز ندارند ، چون الاغ عمو صفر جای همه ی این چیزها را پر می کند ...
وقتی که سه چهار نفری سوار آن می شوند... صدای خنده هایشان تمام روستا را پر می کند ...
آنها موبایل ندارند و تبلت ندارند و گلگسی هم نه ....
اما از کتاب علوم شان یادگرفته اند و کاردستی در ست کرده اند ... با دو تا لیوان بستنی و یک نخ....
روستا فست فود ندارد... اما مادر یکی از بچه ها از محصولات زمین کشاورزی شان که پدرش زحمت آنها را بسیار کشده ...
یک خربزه را شتری برش داده و داخل یک سینی گذاشته و آورده است داخل کوچه ...
مرد ها بنگاه معاملاتی پنت هاوس و ویلا ندارند ... پدرها نمایشگاه ماشین بنز و پورشه ندارند ...
دو تکه زمین دارند و یک تراکتور ... و دستهایی که کار می کنند و صورتی که عرق می ریزد و حاصلش...
 یک لقمه نان حلال که سر سفره ی خانواده شان هست ...
البته یک چیز را نزدیک بود فراموش کنم ...
چادر مشکی زن های روستا که از شهر خریده اند ، گران قیمت است ...
گران تر از ساپورت های دختران بالای شهر ...
...
شاید آنها خیلی چیزها نداشته باشند ، اما هرچه هست در عوض در کنار یکدیگر شاد هستند ...
چیزی که خیلی کم می شود در بین بچه های بالای شهر پیدا کرد...
فرزندانی که پدر و مادرهایشان آنها را رها می کنند و هر چیزی که می خواهند برایشان فراهم می سازند ...
از گرانترین دوچرخه ها و موتور های چهارچرخ ، تا گرانترین موبایل ها و...
(ساعتش را چند خریده بود ؟ دقیق خورده اش را یادم نیست اما یک میلیون اش را چرا ...یادم آمد یک میلیون و خورده ای...)
همه چیز را برای فرزندان خود فراهم می کنند قبل از اینکه لب تر کنند ...
فقط برای اینکه خانه نباشد... چون حوصله اش را ندارند ... چون حوصله تربیت اش را ندارند...
چون وقتش را ندارند ... پدر و مادر دو شیفت کار می کنند...
مادر سالن زیبایی را می گرداند و پدر هم ....
...
تربیت فرزند را هم به خیابانها واگذار کرده اند ...
 قابلمه ی غذا و ناهار و سفره ی گلدار که در خانه وجود خارجی ندارد اصلا...
شام را هم هرکسی خودش بیرون می خورد و بعد می آید خانه...
...
..
.
جامعه واقعا منتظر روییدن چه شکوفه هاییست ؟؟ شکوفه هایی که بیشترشان را سرما زده است ...
و امیدی به آنها نیست ...
اما روزنه ای از نور،  از آن روستا به چشم می خورد ...
چهره هایشان آشناست ...
همان کودکان با صفای روستا هستند که سوار الاغ بودند...
 و توی جوب نه چندان تمیز آب بازی میکردند و نوبتی سوار دوچرخه می شدند و کنار چشمه خاک بازی می کردند ...





________________________________


پس کجاست؟
چند بار
خرت و پرت های کیف باد کرده را
زیر و رو کنم:
پوشه مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار
کارت های اعتبار
کارت های دعوت عروسی و عزا
قبض های آب و برق و غیره و کذا
برگه حقوق و بیمه و جریمه و مساعده
رونوشت بخشنامه های طبق قاعده
نامه های رسمی و تعارفی
نامه های مستقیم و محرمانه ی معرفی
 برگه ی رسید قسط های وام
قسط های تا همیشه ناتمام ...
پس کجاست؟
چند بار
جیب های پاره پوره را
پشت و رو کنم:
چند تا بلیط تا شده
چند اسکناس کهنه و مچاله
چند سکه ی سیاه
صورت خرید خواروبار
صورت خرید جنس های خانگی ...
پس کجاست؟
یادداشت های درد جاودانگی؟


قیصر امین پور


______________________

پ.ن.1: گاهی اوقات بد نیست از این زندگی خودمان فراتر برویم و دیگران را هم ببینیم ، دنیا فقط ما و چهاردیواری خانه ی مان نیست...

پ.ن.2: گزارش تصویری " بسیج سازندگی معنوی در دل روستاهای محروم "‌را از اینجا ببینید...